زوریخ محل ملاقاتهای مهم سران کشورهاست و هیچوقت تصور نمیکردم یک روز گذر من هم به این نقطه از زمین بیفته. تا اینکه در شرکتی که به تازگی استخدام شده بودم یک سفر علمی تفریحی و البته اختیاری برای عدهای از محققان که من هم شامل آنها میشدم ترتیب دادند. این سفر در هفتهی دوم سال نو یعنی درست عید پارسال برگزار میشد و هزینه اون قرار بود بهصورت تدریجی و طی یک سال از حقوق کارمندان کسر بشه.
این فرصت یکی از شانسهای عجیب در زندگی هرکس میتونه باشه، برای من که همینطور بود. چون نهتنها پرداخت یکباره هزینه سفر ۶ روزه به زوریخ از عهده من خارج بود، بلکه هیچوقت زوریخ حتی توی لیست ذهنی من برای سفرکردن هم نبود!
سفارت سوئیس یک سفارت دقیق و حرفهای بود که مراحل و مدارک مشخصی برای دریافت ویزا تعریف میکرد و همه چیز در اون طبق زمانبندی و اصول خاصی انجام میشد. سفر به زوریخ برای ما کاری بود و چون از طرف یکی از مراکز علمی تحقیقاتی بزرگ و معتبر ایران بود، بدون هیچ مشکلی تونستیم بهموقع ویزا بگیریم. من به همراه ۱۱ نفر از همکاران و مدیران دیگر شرکت یک نیمه شب بهاری، تهران رو به مقصد زوریخ ترک کردیم.
ساعت ۴:۰۰ بامداد از تهران سوار هواپیما شدیم و در یک پرواز طولانی ۹ ساعته به زوریخ رفتیم. البته از تهران به زوریخ مسیرهای متعددی بود که به وین، مادرید یا کلن میرفتند؛ اما ترجیح دادیم بهجای ساعتها ترانزیت در فرودگاههای مختلف و احتمال به موقع نرسیدن به پرواز دوم، همان گزینه مسیر ۹ ساعته و مستقیم به فرودگاه زوریخ رو انتخاب کنیم. از طرف دیگه ساعت ۱۱ رسیده بودیم و تا یک ساعت بعد چمدانهامون هم گرفته بودیم و قرار بود به هتل بریم تا اولین گشت شهری رو در عصر همون روز بزنیم، این بهترین حالتی بود که روز اول کاملاً سوخت نشه و به خستگی در کردن نگذره.
زوریخ روی دامنه کوههای آلپه و خیلی برای ما جذاب بود که موقع پیادهشدن از هواپیما مناظر جذابی از کوههای آلپ جلو چشمهامون قابلمشاهده بود. همه از همون لحظه اول عکسگرفتن رو شروع کردیم و با دیدن فرودگاه، مناظر و امکاناتی که از همان بدو ورود با اونها مواجه شدیم احساس لاکچری بودن کردیم! زوریخ در لیست گرانقیمتترین شهرهای جهان بود و این موضوع در تمام لحظاتی که در این شهر گذروندیم کاملاً مشهود بود.
برای رفتن به هتل که در مرکز شهر زوریخ بود روشهای مختلفی وجود داشت، اتوبوس، تاکسی و تراموا. ما تراموا رو انتخاب کردیم و در همون فرودگاه کارت تردد با تراموا رو خریدیم تا در این ۶ روزی که یک روزش به نیمه رسیده بود با تراموا به جاهای مختلف بریم. ایستگاه تراموا در فرودگاه شلوغ بود؛ اما این شلوغی بههیچوجه آزاردهنده نبود؛ چون بهقدری فضا وسیع و تمیز بود که قابلیت گنجایش دوبرابر این جمعیت هم بهراحتی داشت.
به هتل که رسیدیم نکته جالب برای همه این بود که اگرچه هتل ما از میان رده ترین هتلهای زوریخ بود، اما بهقدری شیک و مدرن بود که فکر کردیم شاید اشتباه اومدیم! اتاق من و دوتا از همکارانم یک اتاق معمولی بود که چشمانداز زیبایی به کوهستان داشت. بعد از استراحتی مختصر، برای اولین گشت شهری آماده شدیم و از رسپشن یک نقشه گرفتیم که در اون تمام جاهای دیدنی زوریخ نشانهگذاری شده بودند. یکی از نزدیکترین جاها به هتل، موزه ملی سوئیس Landesmuseum بود. ساختمان موزه شبیه یک قلعه افسانهای توی قصهها بود و محوطه بیرونی موزه بهقدری جذاب بود که مدت زیادی از بازدید ما رو به خودش اختصاص داد. محوطهای وسیع و دارای فضای سبز و باغ و...
داخل موزه تعداد زیادی سالنهای نمایش، نمایشگاه، تالار رویدادهای فرهنگی و هنری و کتابخانه بزرگی بود و سراسر این محیط را آرامش خاصی دربرگرفته بود. مجموعهای منحصربهفرد از نقاشیهای دیواری، نقاشیهای شیشهای، صنایعدستی و کاشیکاری در موزه بود که به شکلی منظم، جذاب و متناسب در بخشهای مختلف قرار داشتند. موزه تا ساعت ۷ عصر باز بود و ما در همان حوالی ساعت ۷ اونجا رو ترک کردیم. هوا تاریک شده بود و قرار شد برای خوردن شام به رستورانی نزدیک هتل بریم و بعد مسیر رستوران تا هتل رو قدمزنان بریم.
در شهر که میگشتیم یا حتی وقتی سوار اتوبوس و تراموا میشدیم عده زیادی از مردم، پیر و جوان، به همراه سگها در مکانهای مختلف بودند و این یک موضوع عادی در زوریخ بود که سگها اجازه ورود به تمام مکانها رو به همراه صاحبشون داشتند. دوستم میگفت زوریخ بهشت سگهاست و برای اونها بهترین قوانین رو داره، اما من در واقع هیچ قانونی درباره سگها ندیدم و اونها اجازه داشتن همهجا باشند! بدون محدودیت، بدون قانون!
امروز قرار بود به دریاچه زوریخ Zürichsee بریم و همه در مورد قایقسواری، غذاخوردن و تفریح در اون منطقه هیجانزده بودیم. مسافت نسبتاً زیادی از هتل تا دریاچه طی کردیم و به گسترهای وسیع، فیروزهای و آرام رسیدیم. دو طرف دریاچه کافههای روباز و میز و صندلیهای متعدد بود که عده نسبتاً زیادی در اونها رفتوآمد میکردند. محلیها میگفتند این دریاچه سابقه یخزدن داشته و روی اون ورزشهای آبی تابستانه و زمستانه زیادی انجام میشد. یک سمت ساحل شنی و آفتابگیرهایی برای عموم، یک سمت ساختمانهای بلند با معماری شگفتانگیز.
پل پیادهروی چوبی، ویلاهای مجلل و مرفه و آرامشی که در این ناحیه از زوریخ بود تداعیگر تمام چیزهایی بود که هر انسان مدرن برای رهایی از دغدغهها و فشارهای زندگی به اون نیاز داره. اینجا جون میداد برای خوردن غذای دریایی و از طرفی تعریف ماهیهای دریاچه رو زیاد شنیده بودیم، علاوه بر این توان دلکندن از دریاچه رو نداشتیم. پس ناهار همینجا موندگار شدیم و بعد از اون به سمت کلیسای گروس مونستر زوریخ رفتیم که فقط تا ساعت ۶ عصر باز بود.
کلیسای گروس مونستر Grossmunster از قدیمیترین کلیساهای اروپاست که ساخت اون حدود ۱۰۰ سال طول کشیده. این کلیسا دو برج بلند داشت که بهعنوان نمادهای زوریخ شناخته میشدند، یکی از برجها ۲۰۰ پله داشت که اگرچه در ابتدا ما تمایلی به بالارفتن از اونها نشان ندادیم، اما همون موقع گردشگران دیگری که با راهنما در این مکان بودند از پلههای این برج پایین اومدند و گفتند هرگز نمای بالای برج رو از دست ندیم. من و ۵ نفر دیگه ۲۰۰ پله رو بالا رفتیم و حقیقتاً با منظرهای تماشایی از زوریخ در اون بالا مواجه شدیم که اگر یکبار دیگه به قبل برگردم باز هم دوست دارم اون رو ببینم.
روز سوم در زوریخ به محله قدیمی زوریخ اختصاص داشت که خود این محله سایتهای دیدنی متعددی داشت و تمام روز ما رو سرگرم میکرد. شهر قدیمی زوریخ یا محله لیندنهوف Lindenhof یک قسمت بزرگ از زوریخ بود که روی تپهای واقع شده بود و ما با گذشتن از کوچه و خیابانهای سنگفرش، بازدید از بناهای قرونوسطایی و منظره رودخانه پایین پای خود سفری متفاوت در زوریخ تجربه کردیم. این شهر تاریخی داستانهایی داشت که با بازدید از هرکدام از آثارش آنها را میخواندیم و هرگز تصور نمیکردیم در زوریخ، باکیفیتترین و گرانترین شهر جهان روزی چنین چیزهایی هم وجود داشته.
سنگ قبر رومی قرن دوم که اولین اثری است که نام رومی زوریخ روی آن حک شده، کلیسای فرامونستر Fraumünster و محله شیپف Schipfe که پر از مغازه و دکان سرگرمکننده بود. در این محله یک سری کارگاههای کوچک هنری بود که در امتداد رودخانه بودند و بیشتر از همه توجه من رو جلب کردند. این محله رستورانهای باصفایی داشت که تصمیم بر این شد ناهار را در یکی از اونها که کنار دریاچه میز و صندلی چیده بود بخوریم، غذاها در زوریخ کلاً گران بودند؛ اما خوبیاش این بود که ما تجربه بدی از سفارش غذا در این شهر نداشتیم و همه چیز در بهترین حالت و کیفیت سرو میشد.
معمولاً تصوری که از بافتهای قدیمی هر شهر در ذهن افراد هست منطقهای سنتی و بیرنگ و لعاب است؛ اما چیزی که در لیندنهوف دیدیم سرزمین کوچکی با بناهای تاریخی و معماری اشرافی بود که از یک سمت اون رودخانه عبور میکرد و سمت دیگر با سرسبزی تپههای بلند احاطه میشد. بعد از ناهار همه به بالای تپه رفتند و از نشستن کنار میدان کوچک و تماشای ساختمانهای زوریخ لذت بردند. از هرکجا به زوریخ نگاه میکردی درختهای سبز از لابهلای ساختمانهای بلند و نوکتیز راهشون رو پیدا کرده بودند تا منظرهای دلچسب، زنده و طبیعی رو به رخ بکشند.
امروز برای گردش و خرید به لوکسترین خیابان زوریخ، خیابان بانهوف Bahnhofstrasse رفتیم. بانهوف رو به پیشنهاد رسپشن هتل اومدیم، صبح که همسفرها در حال خوشوبش با خانم رسپشن بودند گفته بود این خیابان نهتنها خیابان لوکس و اصلی زوریخ که یکی از گرانترین خیابانهای تمام دنیاست، واقعاً هم جذاب و پر زرقوبرق بود. اگر برندشناس هستید و دوست دارید شعب اصلی و اختصاصی «باربری»، «شنل»، «رولکس»، «هرمس»، «مایکل کورس» و «گوچی» رو از نزدیک ببینید یا از اونها خرید کنید، این خیابان بهشت شماست.
قیمت زمین و ملک در این خیابان بهقدری بالاست که تنها بانکها و فروشگاههای برند توان پرداخت اجاره در اون رو دارند. قبل از اینکه به بانهوف بیاییم، بچهها گفتند رسپشن توصیه کرده حتماً به قنادی اشپرونگلی Sprüngli بریم که قدیمیترین و مشهورترین قنادی در تمام سوئیس هست. رایحه قهوه، نان تازه و انواع شیرینی از چندصدمتری میومد و همه فهمیدیم به اشپرونگلی نزدیکی میشیم! تمام فضای مغازه با شکلات سوئیسی و ماکارونهای رنگارنگ پر شده بود و همه اینقدر جذاب بودند که نمیشد از بین اونها انتخاب کرد. بالاخره تقریباً همگی از این فروشگاه شکلات و سوغات خریدیم و خاطرهای خوشمزه با خود به ایران آوردیم.