قبل از عید ۹۸ یعنی حدوداً اسفندماه دنبال پیداکردن یک تور بارسلونا بودم. شنیده بودم که گرفتن ویزای اسپانیا به شکل شخصی خیلی سخت هست و بیشتر کیسها ریجکت میشدند. اما سفر در قالب تور و ویزای گروهی سادهتر هست و من هم همین روش رو ترجیح میدادم. از طریق آژانس آریاکیاسفر اقدام کردم و مدارک لازم برای اخذ ویزا رو تحویل دادم و انصافا بدون کوچکترین اذیتی ویزارو برام گرفتن.
بهترین تاریخی که برای تور بهم پیشنهاد شد اردیبهشت ۹۸ بود که هم برای من مناسب بود و هم آبوهوای بارسلون در اون تاریخ نه سرد بود و نه خیلی گرم. این ایدهآلترین حالت برای لذتبردن از جاذبههای دیدنی بارسلونا بود. تور ما ۸ روزه بود. این سفر ۴ روز به بارسلون و ۴ روز به مادرید اختصاص داشت.
بارسلون یک شبهجزیره اروپایی هست که سالانه توریستهای بیشماری در این فصل بهخاطر آبوهوای مدیترانهای به اونجا میان و از سواحل زیبای بارسلون و غذاهای لذیذ جزیره لذت میبرند. من قبل از این بارسلون رو بهخاطر علاقه شدیدم به فوتبال و اینکه طرفدار پروپاقرص بارسلونا بودم دوست داشتم، و یکی از رویاهام دیدن ورزشگاه نیوکمپ از نزدیک بود. اما بعد از سفر کوتاهم نظرم عوض شد و حالا بارسلون مجموعهای از جذابیتهاست که نیوکمپ توی اونها گم شده.
از تهران تا بارسلون نزدیک ۶ ساعت طول کشید و ساعت ۱۱:۵۰ توی فرودگاه ال پرات El Prat نشستیم. توی هواپیما با یکی از همسفرها که هم سن و سال بودیم و اون هم مثل من تنها سفر میکرد رفیق شدم و توی این ۶ ساعت فهمیدیم نقاط مشترک زیادی با هم داریم. اون هم مثل من عاشق فوتبال بود، شغلش در حوزه تکنولوژی بود و هر دو مجرد بودیم.
از فرودگاه تا محل اقامت ما دریکی از هتل های بارسلون در مرکز شهر، ۲۰ دقیقه راه بود که خوشبختانه با ترانسفرِ بهموقع همه چیز طبق برنامه پیش رفت و زود به هتل رسیدیم. توی مسیر شهری نسبتاً شلوغ اما با ترافیک منظم و روان رو دیدیم و راهنما توضیح داد که بعد از مادرید که پایتخته، بارسلون پرجمعیتترین شهر اسپانیا هست. وارد هتل شدیم و با استقبال گرم بل بوی، رسپشنها و خانمی که ظاهراً مسئول تشریفات تورهای ورودی بود به سمت اتاقها راهنمایی شدیم. پاسپورتها که همه دست راهنما بودند داخل یک پوشه به پذیرش تحویل داده شدند تا کارهای چکاین انجام بشه.
به من و و همسفری که مدت کوتاهی بود با اون دوست شده بودم یک اتاق تویین استاندارد دادند که در طبقه دوم قرار داشت و اتاق جمعوجور و تمیزی هم بود. راهنما گفت بعد از استراحت کوتاه تا حدود ساعت ۳ فرصت داریم برای ناهار به رستوران برویم و بعدازظهر اولین گشت شهری رو خواهیم داشت. چون تا غروب وقتی نمانده بود و بیشتر سایتهای تاریخی و دیدنی زود تعطیل میشدند، به پیشنهاد راهنما به یکی از بلوارهای معروف بارسلون رفتیم که در اطرافش سرگرمیهای زیادی برای توریستها و حتی مردم محلی بود، بلوار رامبلا.
بلوار رامبلا Las Ramblas boulevard یا به قول اسپانیاییها "لَ رامبلا"، خیابانی پر جنبوجوش و نمادین در قلب بارسلون بود که جاذبههای زیادی در اون خانه داشتند. در دو طرف بلوار آمفی تئاترها، کافهها و مراکز فرهنگی هنری مختلف با معماری زیبا بودند و پایان بلوار به میدان کاتالونیا میرسید که در اون نوازندگان دورهگرد فضا رو سرگرمکننده و آهنگین میکردند.
با اینکه شب شده بود؛ اما دکههای مختلف یا در حال سرخکردن چوروس بودند یا سوغاتیهای کوچک مختلف میفروختند که من رو یاد زندگی شبانه در خیابانهای بندرعباس و آبادان میانداخت بهخصوص فلافل فروشیها و سمبوسه فروشیها که شبها تا دیروقت مشتری داشتند و مردمی که تا نیمههای شب لب کارون بزنوبرقص میکردند و شهر رو زنده و بیدار نگه میداشتند.
ما در شب اول به معروفترین خیابان بارسلون رفته بودیم که مرکز شهر رو به دریا متصل میکرد و مرکز تجمع افرادی بود که خودشون رو به شکل مجسمه درآورده بودند، مجسمههای زنده! و این راه درآمد جالبی بود که در این منطقه بسیار رایج بود و توریستها هم از اون استقبال میکردند. برای ما هم جذاب بود و تابهحال این شکلیش رو ندیده بودیم! با چند تا از اونها عکس گرفتیم، چوروس خوردیم که شیرینی خمیری سرخ شده اسپانیایی بود و از دکهها سوغات و صنایعدستی کوچک و ارزان خریدیم. واقعاً خوش گذشت.
بعد از صبحانه راهی کلیسای ساگرادا فامیلیا شدیم و قرار بود امروز به جز این کلیسا چند اثر دیگر از گائودی ببینیم. گائودی معمار شهیر اسپانیایی بوده که ۷ اثر از ۹ اثر بارسلونا که در یونسکو به ثبت رسیده متعلق به اوست! church la sagrada familia شاهکار آنتونی گائودی بوده که قبل از اینکه ساخت اون به پایان برسه متأسفانه گائودی از دنیا میره. در ساخت اون از سه سبک مختلف معماری استفاده شده و این سبکها به شکل شگفتانگیزی با هم تلفیق شدند. چیزی که بیشتر از همه دوست داشتم شیشههای رنگی سقف مدور کلیسا بود که بازی نور در اونها جادو میکرد.
مقصد بعدی پارک گوئل و بعد از اون کازامیلا بود که به ترتیب دومین و سومین شاهکار نابغه معماری جهان، گائودی بهحساب میومدند. پارک گوئل Park Güell به سفارش یک تاجر بزرگ اسپانیایی توسط آنتونی گائودی طراحی شد تا شهرکی برای سکونت سرمایهدارها باشه، اما به دلایلی این اتفاق خوشبختانه نیفتاد و این زمین توسط شهرداری خریداری شد و امروز به پارکی عمومی تبدیل شده. پارک گوئل به چشم من شبیه یک مجموعه بزرگ و جذاب مثل دیزنیلند بود که ساختمانهای منحنیشکل و رها از قاعده، پلههای سفید و موزاییکهای رنگی در اون هرکدام جذابیتی داشتند.
قبل از رفتن به کازا میلا Casa Milà، برای خوردن ناهار در رستورانی توقف داشتیم و از غذاهای اسپانیایی خوشمزه لذت بردیم. چیزی که برای همهمان جالب بود این بود که صاحب بسیاری از رستورانها در بارسلون آسیایی بودند.
کازامیلا Casa Milà غیرمتعارفترین ساختمانی هست که تابهحال دیدهاید، بنایی بدون هیچ خط راست و مستقیم. تودههای سنگی منحنیشکل که در طبقات متعدد به پشتبام میرسند. روی پشتبام که رسیدیم مجسمههای عجیبوغریبی با قیافههای ناقصالخلقه دیدیم که راهنما میگفت گائودی از اینها بهعنوان نمایندگان زمین کهن یاد میکرده. تزیینات سحرانگیز برگرفته از المانهای طبیعت مثل گیاهان دریایی و جانوران اقیانوس، خرده موزاییکهای رنگی و اشکال وهمانگیز که تا از نزدیک نبینید نمیتوانید خیالانگیز بودن اونها رو درک کنید.
پارک گوئل و کازامیلا حجمهایی سنگین با بار تاریخی و هنری زیاد بود که زمان زیادی از ما گرفت. هنوز هوا روشن بود و همه بهاتفاق میخواستند به ساحل بروند و این بار سنگین رو در ساحل وسیع و آرام شبهجزیره به زمین بگذارند. پس دوباره به بلوار رامبلا رفتیم که به ساحل منتهی میشد و هرکس در جایی از این خیابان، یا میدان کاتالونیا و ساحل خودش رو سرگرم کرد. من و رفیقم دوتایی وارد جمعیت شدیم و سر از یک جایی درآوردیم که شبیه بازارهای محلی شب عید بود!
در دو طرف خیابان سینیهای میوههای استوایی و تنقلات محلی بود. یه کم جلوتر یک نقاش خیابانی در حال کشیدن چهره مسافران بود و سرمان را که بالا آوردیم مجسمه کریستف کلمب ظاهر شد. مجسمه کریستف کلمب در این میدان تنها نیست و تعدادی شیر سنگی و مجسمههای دیگر اطراف اون رو احاطه کردند و حتی عدهای کنار اونها عکس هم میگرفتند. کمی بعد در مسیر پیادهروی به ساحل شنی زیبا رسیدیم. اگر بخواهم به خیابانهای قشنگی که تا امروز دیدم امتیاز بدهم، قطعاً تا اینجا خیابان رامبلای بارسلون در صدر لیست هست! یک زندگی شبانه با انواع سرگرمیها.
در برنامهای که راهنما روز اول به ما داد، امروز نوبت یک ترکیب متفاوت بود: صومعه پدرالبس، موزه کازا ویسنس و ورزشگاه نیوکمپ! بههرحال تجربه جالبی بود که با صومعه شروع میشد و با بزرگترین ورزشگاه اروپا به پایان میرسید. صومعه پدرالبس pedralbes نیایشگاه راهبان مسیحی بوده که از همان بدو ورود به اون آرامشی وجود شما رو فرا میگیره که با این واقعیت سازگاری کامل داره. یعنی اگر حتی کسی به شما نگه اینجا کجاست، شما ناخودآگاه یک حس سبکی و آرامش بودن متفاوت رو احساس میکنید.
باغ وسیع، تمیز و تأثیرگذاری که با ساختمان صومعه کامل میشود. معماری صومعه معماری گوتیک کاتالان است که در اون گنجینههای صومعه، نقاشیها و آثار هنری اهداشده به صومعه از سوی هنرمندان کاتالونیایی رو میشد دید. در فضای باغ هم درختان میوه سرسبز و قدمزدن زیر سایه اونها حس خوبی القا میکرد. این اولین باری بود که من به صومعه میرفتم و فکر میکنم اینجا بهترین گزینه بود تا با فضای نیایش راهبها و پناهگاهی برای آمرزش گناهان آشنا بشم.
در موزه کازا ویسنس Casa Vicens دوباره اسم گائودی سر زبانها بود. اینجا اولین بنایی بوده که این معمار معاصر طراحی کرده و اولین خانه به سبک نوو آرت هست. استفاده از مصالح متنوع مثل شیشه، سرامیک، آهن و بتن در این بنا به بهترین و زیباترین شکل صورت گرفته تاحدیکه نگاهم به هرگوشه میافتاد محو تماشا میشدم. هرکدام از آثار گائودی رو میدیدم، فکر میکردم این دیگه آخرشه! این دیگه نهایت نبوغ گائودی بوده! اما با دیدن بنای بعدی باز نظرم عوض میشد.
سومین بخش و جذابترین جایی که امروز میرفتیم ورزشگاه نیوکمپ بارسلونا بود. من و رفیق بارساییم از همه خوشحالتر بودیم. از اتوبوس که پیاده شدیم با جمعیت زیادی از توریستها مواجه شدیم و فهمیدیم ورزشگاه نیوکمپ جدی جدی یکی از جاذبههای محبوب بارسلوناست که از همهجا برای دیدنش میان!
احتمالاً تا اینجای کار از خودتون پرسیدید چرا اینهمه آدم از سراسر دنیا برای دیدن یک ورزشگاه که احتمالاً شبیه همه ورزشگاههای دیگه هست هزینه میکنند؟ اگر اینطور هست باید بگم اینجا علاوه بر اینکه بزرگترین ورزشگاه اروپا هست، یک مجموعه شگفتانگیز برای همه عاشقان فوتباله که با ورود به موزه باشگاه بارسلونا شروع میشه. در این موزه از تصاویر و مجسمه موسس بارسلونا گرفته تا هدایایی که عاشقان بارسا به او هدیه دادهاند وجود داره.
اولین کارت عضویت در باشگاه بارسلونا، جوایز، افتخارات و کاپهای متعدد بارسا و ماکتهایی از آبی اناریپوشان که میشد با اونها عکس گرفت هم در راهروهای این موزه قرار داشت. در طول راهروی طولانی موزه مانیتورهای بزرگی در حال پخش تصاویر و لحظات باشکوه بارسلونا بود، ایستادیم به تماشا و بعد از دقایقی بهسختی از اون دل کندیم.
وصفناپذیرترین احساسی که بهعنوان یک طرفدار سینهچاک بارسا داشتم وقتی بود که به نیمکت تیم رسیدیم و خودم رو جایی دیدم که همیشه از قاب تلویزیون با هیجان حرکات بازیکنان رو در اون دنبال میکردم. یک فروشگاه چندطبقه بزرگ هم اونجا بود که لباس و محصولات مربوط به تیم بارسلونا رو میفروختند. حتماً حدس میزنید من و رفیقم هرکدام یک پیراهن شماره ۱۰ خریدیم و این بهترین چیزی بود که برای خودم خریدم.
تقریباً هرجا و همهجا لیدر در توضیحاتی که میداد اسم "کاتالانها" رو به زبان میآورد. من قبلاً این واژه رو فقط در گزارشهای عادل فردوسیپور شنیده بودم و حالا توی بارسلون فهمیدم چرا اینقدر هیجان در بازیهای لیگ اسپانیا بالاست، چون کاتالانها مردم متعصب و استقلالطلبی هستند که دارای فرهنگ، تاریخ و قوانین جداگانه خود هستند.
امروز به پارک مون جوییک Parc de Montjuic میرویم که یک تفریحگاه تمامعیار است. این پارک روی تپههای مجاور کوهی به همین نام بنا شده و برای خوش گذراندن در اون وقت کم میآرید. موزه ملی کاتالونیا، نمایشگاه المپیک بارسلونا، تلهکابین، فوارههای رقصان و روحبخش و فرصتی برای تماشای فیلم در سینمای روباز در این پارک برای توریستها فراهم شده. بعد از یک گشت طولانی که در پارک زدیم و هرکس در قسمت موردعلاقه خودش وقت گذراند، لیدر ما رو به قلعه مونجوییک Montjuïc برد، قلعهای اسرارآمیز در بالای تپه. این قلعه حوادث تاریخی متعددی تجربه کرده بود و در جنگهای مختلف مورداستفاده قرار گرفته بود. امروز اما در آرامترین نقطه تاریخ به تماشای بازدیدکنندگان نشسته بود.
زمینی که قلعه در اون بنا شده بود تا چشم کار میکرد سبز بود و پرگل. دیوارهای قلعه بلند و قطور بود و در چهارگوشهاش ۴ برج دیدهبانی دیده میشد. وقتی رسیدیم بالا چشمانداز بندر بارسلون بی حد و اندازه زیبا و آرام بود و میشد عکسهای کارت پستالی از این منظره گرفت. همه همسفران ما ایرانی بودند و از اینکه بارسلون اینقدر طبیعت سبز و زیبایی داره حیرت کرده بودند. راهنما توضیح داد که آبوهوای بارسلون معتدل و مدیترانهای هست برای همین زور سرما و خشکی هوا در زمستان هم حریف سرسبزی و طبیعت تازه این شهر نمیشه.
فردا قراره از بارسلون با قطار سریعالسیر به مادرید بریم. اگرچه دلکندن از بارسلون زیبا آسون نیست، اما همه برای دیدن جاذبه های مادرید هیجانزدهان.
من عاشق سفر هستم و جاهای مختلف دنیا رو دیدم. اما چیزی که توی بارسلون برای جذاب بود این بود که این شهر علیرغم اینکه تمام ویژگیهای دنیای مدرن و پیشرفته رو داره، جوری تاریخ و سنت خودش رو با مدرنیته ترکیب کرده که مطمئن باشه از هیچکدوم جا نمونده. آدمها توی بارسلون همونقدر که موقع تفریح روشنفکر و بیخیال به نظر میرسیدن، موقع مراسم مذهبی یا حرفزدن از فرهنگ اسپانیا و تاریخشون جدی و متعصب بودند.
دوست داشتم وقت بیشتری داشتم و عکاسی میکردم، بدون عجله و نگاه کردن به ساعت تا دیروقت توی ساحل میموندم و خیلی از غذاهای اسپانیایی دیگه رو امتحان میکردم. اما فرصت برای دیدن دنیا اونقدرها هم زیاد نیست و باید به مقصدهای بعدی فکر کرد..
دیدگاه ها:
آناهیت شریفی
۰۳ تیر ۱۴۰۳
بارسلونا خیلی شهر جذابیه